۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

تضاد فکری باکونین و مارکس (قسمت دوم)

که ما را به مسأله ی دوم می آورد، به ویژه ذات خود انقلاب. برای باکونین، انقلاب به معنی انقلاب اجتماعی از پایین بود. این انقلاب اجتماعی هم شامل منسوخ کردن دولت بود و هم تصرف کاپیتال. در زبان خود او، " انقلاب بایستی از همان ابتدا دست به کار شود تا رادیکالی و به طور کلی دولت را نابود کند.” که " پیامد طبیعی و ضروری آن ... ضبط و تسخیر تمام سرمایه ی مولد و ابزار تولید از جانب اتحادیه های کارگران" است که " آن را به استفاده ی جمعی خواهند گذاشتاتحاد فدراتیو تمام اتحادیه های کارگران ... کمون را تشکیل خواهد داددیگر هیچ انقلاب سیاسی موفقی وجود نخواهد داشت ... مگر اینکه انقلاب سیاسی تبدیل به انقلاب اجتماعی شود.”(Michael Bakunin: Selected Writings، صفحات 170 و 171) که اساسا ادعای کذب انگلس که می‌نویسد که باکونین "دولت را و نه کاپیتال را شر و شیطان عمده می‌داند که بایستی منسوخ شود." را رد می کند.(The Marx-Engels Reader، صفحه ی 728) این جمله به طور عمد دیدگاه باکونین را تحریف می کند. چرا که باکونین همواره تأکید داشت که دگرگونی اقتصادی و سیاسی "بایستی با هم و همزان به وقوع بپیوندد.” (The Basic Bakunin، صفحه ی 106)
با در نظر داشتن این مسأله که باکونین می‌اندیشید که دولت نگهدار و محافظ کاپیتال است، هیچ تغییر اقتصادی نمی‌توانست به دست بیاید تا زمانی که دولت منسوخ می شد. این همچنین به این معنی بود که باکونین انقلاب سیاسی قبل از انقلاب اقتصادی را به عنوان ادامه ی بردگی کارگران می دید. همانطور که او می نویسد، " برنده شدن آزادی سیاسی به عنوان اولین قدم می‌تواند صرفا به معنی برنده شدن همان آزادی باشد، در حالیکه نسبت‌ها و روابط اقتصادی و اجتماعی را در همان وضعیت قبلی باقی بگذاردیعنی اینکه، مالکان و سرمایه داران را با ثروت خود و کارگران را با فقر خود باقی بگذارد.” با حضور قدرت اقتصادی دست نخورده ی کاپیتالیست ها، آیا قدرت سیاسی کارگران می‌تواند نیرومند باقی بماند؟ در نتیجه، " هر انقلاب سیاسی که قبل از، و در نتیجه، بدون انقلاب اجتماعی صورت بگیرد، بایستی که لزوماً یک انقلاب بورژوایی باشد، و یک انقلاب بورژوا می‌تواند تنها یک آلت پدید آورنده ی سوسیالیسم بورژوایی باشدبه عبارت دیگر، محکوم به خاتمه یافتن در استثمار پرولتاریا توسط بورژوا به شکل جدیدتر، ریاکارانه تر و فریبکارانه تر، اما نه کمتر ظالمانه است." (The Political Philosophy of Bakunin، صفحات 294 و 289)
آیا مارکس وانگلس دارای چنین دیدگاهی بودند؟ ظاهر اینگونه بوده است. مارکس در گفتگو در مورد کمون پاریس می نویسد که این " قالب سیاسی ای که در نهایت کشف شد" بود " که در زیر سلطه ی آن، آزادی اقتصادی کارگر تدبیر می شد" و از آنجاییکه "حاکمیت سیاسی تولید کننده نمی تواند با بردگی اجتماعی دائمی اش همزیستی داشته باشد،" کمون " نقش اهرم ریشه کن کننده ی اساس و بنیاد اقتصادی ای که عامل وجود طبقات است را بر عهده داشت." انگلس نیز می نویسد که " پرولتاریا قدرت عمومی را به تصرف در می آورد و از این طریق ... ابزار تولید را ... به اموال عمومی تبدیل می کند." در مانیفست حزب کارگر مارکس و انگلس استدلال می کنند که " اولین قدم در انقلاب توسط طبقه ی کارگر ... بالا بردن پرولتاریت به جایگاه طبقه ی حاکم، و پیروز شدن در پیکار دموکراسی" است. پرولتاریا " برتری سیاسی را، تا درجه ای، برای تصرف تمام کاپیتال از بورژوا، و برای متمرکز کردن تمام ابزار تولید در دست دولت، یا به عبارت دیگر، پرولتاریای سازماندهی شده در قالب طبقه ی حاکم، استفاده خواهد کرد." (Op. Cit.، صفحات 635، 717 و 490)
این مسئله حتی در "اصول کمونیسم" انگلس (که گاها به عنوان پیش نویس مانیفست حزب کارگر محسوب می شود) نیز به روشنی واضح است. آن سند تاکید می کند که امکان ندارد که "مالکیت خصوصی در یک ضربه منسوخ شود"، در نتیجه، " انقلاب پرولتاریا جامعه ی کنونی را به تدریج تغییر خواهد داد." انقلاب "یک قانون اساسی دموکراتیک تاسیس خواهد کرد، و از طریق آن، تسلط مستقیم و غیر مستقیم پرولتاریا را بنا خواهد نهاد. تسلط مستقیم در انگلستان که پرولتاریا هم اکنون اکثریت هستند." انگلس ادامه می دهد، "دموکراسی برای پرولتاریا بی فایده خواهد بود اگر بلافاصله از آن به عنوان ابزار حملات مستقیم علیه مالکیت خصوصی استفاده نشود." (مجموع آثار مارکس - انگلس، جلد ششم، صفحه ی 350)
دهه ها بعد، زمانی که مارکس به بحث در مورد معنی "دیکتاتوری پرولتاریا" (در پاسخ به این سوال باکونین که "پرولتاریا بر چه کسی حکومت خواهد کرد؟") پرداخت، استدلال کرد که دیکتاتوری پرولتاریا به این معنی است که " تا زمانی که طبقات دیگر به حیات خود ادامه می دهند، به خصوص طبقه ی کاپیتالیست، پرولتاریا با آن مبارزه می کند (چرا که با به پا گذاشتن پرولتاریا به عرصه ی قدرت، دشمنانش هنوز ناپدید نشده اند)، پرولتاریت بایستی از ابزار زور استفاده کند، یعنی ابزارهای دولتی/حکومتی؛ اگر پرولتاریت خود هنوز به عنوان یک طبقه باقی مانده است و شرایط اقتصادی که در سایه ی آن مبارزات طبقاتی و طبقات اجتماعی ناپدید نشده اند ،[این شرایط] بایستی که به زور برداشته شده و تغییر یابند، و پروسه ی تغییر آن ها بایستی به زور سریعتر و شدیدتر شود." (The Marx-Engels Reader، صفحات 542 - 543)
توجه داشته باشید که واژه ی "کاپیتالیست" و نه "کاپیتالیست سابق" به کار رفته است. این به این معنی است که اعضای پرولتاریا در واقع پس از انقلاب "سوسیالیستی" نیز پرولتاریا باقی خواهند ماند و هنوز زیر سلطه ی اربابان اقتصادی، برده ی مزدی خواهند بود. که کاملا با عقل جور در می آید، وگرنه "دیکتاتوری پرولتاریا" بی معنی می بود.
حال این سوال مطرح می شود که طبقه ی کارگر چه زمان می تواند قدرت سیاسی را تصرف کند. آنطور که انگلس می گوید، جدال "میان بورژوازی و پرولتاریا می تواند تنها در یک جمهوری صورت گیرد." این "ساختاری است که مبارزه باید در قالب آن صورت گیرد" و در کشورهای بدون جمهوری، همچون آلمان در زمان انگلس، کارگران "باید آن را فتح کنند." (The Socialist Revolution، نوشته ی مارکس و انگلس، صفحه ی 264) دهه ها قبل، انگلس نوشته بود که " نخستین شرایط بنیادین برای معرفی اشتراک اموال، آزادی سیاسی پرولتاریا از طریق قانون اساسی دموکراتیک است." (مجموع آثار مارکس - انگلس، جلد ششم، صفحه ی 102) در نتیجه، نخست، انقلاب بورژوا می آید، سپس انقلاب پرولتاریا. مانیفست حزب کارگر احتمال رخداد انقلاب بورژوایی در آلمان را به عنوان "مقدمه ای برای انقلاب بلافاصله ی پرولتاریا" مطرح کرده بود. (Selected Writings، صفحه ی 63)
در عرض دو سال، مارکس و انگلس به این اشتباه خود پی بردند که انقلاب سوسیالیستی برای مدتی در اروپا میسر نبود. حتی در دهه ی 1880، انگلس هنوز ادعا می کرد که انقلاب پرولتاریا بلافاصله در آلمان ممکن نبود و اولین پیامد هر نوع انقلابی، جمهوری بورژوایی بود. وظیفه ی سوسیال دموکرات ها در این جمهوری های بورژوایی، ساختن نیرو و نفوذ در ساختمان قدرت بود.
به طور واضح، مارکس و انگلس ایجاد یک جمهوری در درون اقتصاد کاپیتالیستی خوب توسعه یافته را به عنوان مهم ترین رویداد در تصرف قدرت حکومت می دانستند که پس از آن، تصرف کاپیتال صورت خواهد گرفت. در نتیجه، قدرت اقتصادی کاپیتالیست ها دست نخورده باقی خواهد ماند، و پرولتاریا قدرت سیاسی را برای مبارزه با آن و تقلیل آن استفاده خواهد کرد. آنارشیست ها باور دارند که اگر پرولتاریا قدرت اقتصادی را در دست نداشته باشد، قدرت سیاسی اش در بهترین حالت ممکن متزلل خواهد بود و در واقع رو به انحطاط خواهد گذارد. آیا کاپیتالیست ها همینطور خواهند نشست و منتظر خواهند ماند که قدرت اقتصادی به تدریج توسط اقدامات سیاسی نابود شود؟ و در این مدت، پرولتاریا چه خواهد کرد؟ آیا آن ها صبورانه از روسای خود اطاعت کرده و به استثمار شدن و مورد ظلم و ستم قرار گرفتن ادامه خواهند داد تا زمانی که دوران "بردگی اجتماعی" آنان پایان یابد (و توسط چه کسانی)؟ آیا آن ها راضی و خوشحال خواهند بود که نخست برای جمهوری بورژوایی بجنگند، سپس برای مدتی نامعلوم منتظر بمانند تا زمانی که رهبری حزب اعلام کند که وقت معرفی سوسیالیسم رسیده است؟
همانطور که تجربه ی انقلاب روسیه نشان داد، پوزیسیون مارکس و انگلس غیر قابل دفاع هستند. علاوه بر این، نظر باکونین توسط یک کارگر روسی در سال 1906 زمانی تکرار شد که او بی صبری خود از استراتژی منشویک ها را اینگونه بیان کرد:
" اینجا (منشویک ها) ... به ما می گویند که کنگره ی کارگران بهترین راه برای تضمین استقلال پرولتاریا در انقلاب بورژوایی است؛ در غیر اینصورت، ما کارگران نقش سربازان کشته شدنی را در آن خواهیم داشت. بنابراین من می پرسم: تضمین برای چیست؟ آیا ما واقعا انقلاب بورژوایی را انجام خواهیم داد؟ آیا ممکن است که ما دوبار خونریزی خواهیم کردیکبار برای پیروزی انقلاب بورژوا، و دیگر بار برای انقلاب پرولتاریای خودمان؟ نه رفقا، نمی توان این را در برنامه ی حزب یافت (که باید هم اینگونه باشد)؛ اما اگر ما کارگران قرار است خون بریزیم، آنوقت یکبار، و آن هم برای آزادی و سوسیالیسم." (The Mensheviks in the Russian Revolution، نقل قول توسط Abraham Ascher، صفحه ی 43)
ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر